محل تبلیغات شما
دیگه عنوانی بهتر از این تو ذهنم پیدا نکردم بزارم ببخشید.

حالم این روزها تعریفی نداره

ناراحت از بالا رفتن سنممدست خودم نیست.

دارم به سرعت به سمت 30 سالگی حرکت میکنم و .ولی انگار دارم تو زندگیم، درجا میزنم.

چن روز دیگه به سن 26 میرسم.

دلم نمیخواد برم جلو دوست دارم برگردم به عقب.

به شدت احساس پیری میکنم. احساس میکنم درست از 20سالگی تا الان 

پیر شدم خیلی زود احساس پیری بهم دست داد.

چه قدر زود روحم شکست. بیخود و بی جهت .

سر چه ماجراهایی قلبم شکست.

دلم بدجور گرفته.

دلم یه شونه ای میخواد، برای اینکه بتونم سرمو روش بزارم و گریه کنم.

فقط گریه.

یکی باشه که به حرفام فقط گوش بده و بگه: میدونم آروم باش

حالم از این بالا رفتن سن که آخرش به هیچ و پوچ ختم میشه، بهم میخوره.

تو زندگیم تا الان هیچی نشدم

هیچی.

شدم مثل یه علف هرزی که داره بیخود رشد میکنه و میره بالا.

یادمه وقتی 16 سالم بود، درست قبل از شمع فوت کردنم، یه لحظه به این فکر کردم که

10 سال بعدش که میشم 26 سال، چه جور آدمی میشم

تو چه موقعیتی از زندگیم قرار میگیرم

چیکاره میشم

چه افتخاری برای خانواده ام کسب میکنم

اما

حالا می بینم هیچی نشدم.

چه قدر فکر کردن به آینده مسخره ست.

اصلا نمیدونم اینها رو برای کی دارم مینویسم.

دارم تو دنیای مجازی حرف دلم رو به یه عده از خودم مجازی تر می نویسم.

کل زندگی انسان، مجازیه.

یه دنیایی که آدمهاش عادت کردن برای هم نقش بازی کنن

هیچی تو این دنیا واقعی نیست.

هیچی.

 

  

پاییز... واژه ای غریبه برای من...

The first post in the new year...

یار هم‌دانشگاهی من ...تسلیت..

تو ,یه ,هیچی ,دلم ,میکنم ,میشم ,احساس پیری ,هیچی نشدم ,چه قدر ,بالا رفتن ,دارم تو

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

شهید مدافع حرم ایمان خزاعی نژاد