محل تبلیغات شما
سلام

هی روزگار نمیدونم حرفام رو از کجا شروع کنم

بعد از مدتی اومدم پست بزارم. بعد از یه مدت درگیری با این درس ها و دنبال

موضوع برای پایان نامه و

گفتم اولین پستم بعد از مدتی با شادی همراه با تبریک تولد حضرت مسیح باشه اما.

متاسفانه انگار ما طلسم شدیم

نباید هیچ وقت رنگ شادی رو ببینیم

روزهای آخر این ترم رو میگذروندیم.

هفته ی پیش، استادمون گفته بود که برای هفته ی بعد بهتون خبر میدم که بیاین کلاس یا

نیاین کلا مثل همیشه روزهای آخر هر ترم تق و لقه

این هفته استاد بهمون پیام داد که بچه ها نیاین کلاس سه شنبه کنسله.

ما هم خوشحال شدیم اما من تو فکرم بود که سه شنبه حول و حوش ساعت 10 صبح 

برم کتابخونه ی دانشگاهمون که دنبال منابع برای موضوع ام بگردم

ولی نمیدونم چی شد که اصلا کلا یادم رفت که برم دانشگاه به خودم گفتم فوق فرداش میرم.

تلویزیون خونه ما خاموش بود

حول و حوش ساعت نزدیک 1 ظهر، خاله م زنگ زد خونه ی ما.

صداش خبر از ترس و دلهره ی عجیبی میداد

حالم رو پرسید و اینکه پرسید کلاس داشتم یا نه. منم گفتم نه نداشتم که آروم گرفت و 

بهم گفت که چی شده.

به سرعت تلویزیون رو روشن کردم و زدم شبکه خبر.

گیج بودم.

چیزی که میدیدم، باور نمی کردم.

خبر رو به سرعت زیرنویس می کردند:

اتوبوس حامل دانشجویان دانشگاه علوم تحقیقات، روز 4 دی ماه 1397،ساعت

12:22، بر اثر سرعت زیاد واژگون شده و به دره سقوط کرد .

بر اثر این حادثه، 8 نفر جان باختند و 27 نفر مصدوم شدند

دیگه چیزی ندیدم.

یادم افتاد که صمیمی ترین دوستم که از دوران راهنمایی با هم دوستیم تا الان، و با

هم تو این دانشگاه، ارشد قبول شدیم، اون روز دانشگاه بوده

فقط سریع باهاش تماس گرفتم و تا زمانی که اون گوشی رو برداره و بگه الو»، بی قرار بودم

خداروشکر جواب داد اما صداش . بدجور گرفته بود.

انگار که گریه کرده باشه 

بعد فهمیدم که خود دوستم اونجا و شاهد عینی ماجرا بوده و هم چی رو با چشماش دیده و

مرگ رو به چشم خودش دیده و چه قدر خدا بهش رحم کرده.

همون روز، دوستم کلاس داشته. اون دانشکده ی فیزیک پلاسما درس میخونه

یعنی ته علوم تحقیقات

دانشجوها برای اینکه به کلاساشون برسن، مجبورن راه طولانی ای رو برن تو این مسیر

پر پیچ و خم، که به نظرم جز همون جاده های خطرناکه دنیاست

یه سری از بچه ها دانشکده هاشون و حتی کتابخونه و بقیه ساختمون ها، بالای

علوم تحقیقات قرار دارن و برای رفت و آمد مجبورن که از اتوبوس ها استفاده کنن 

اتوبوس هایی که خیلی از بچه ها میتونم بگم هر روز به راننده هاشون تذکر میدادن که آروم تر 

رانندگی کنن. حتی خودم چند بار وحشت کردم با این طرز رانندگی هاشون.

اتوبوس هایی که حتی اگر پلیس و مسئول معاینه فنی نباشی، خودت میتونی حدس بزنی که 

از رده خارجه.

میتونم بگم فرسودگی ازش می باره

دوستم نمیدونم خدا اونقدر دوستش داشته که انگار به دلش انداخته که سوار اون اتوبوس

کذایی نشه.

بنابراین سوار یه اتوبوس دیگه میشه

ظاهرا نزدیک های ایستگاه کتابخونه بوده که اتوبوس حامل دوستم و دانشجوها دیدن که اتوبوس

پشت سریشون با سرعت سبقت گرفت و. به دره سقوط کرد.

راننده اون اتوبوس، ماشین رو خاموش کرد و بچه ها به همراه راننده پیاده شدن و دیدن که 

هیششششکی نیس که بیاد کمک کسانی که تو اون اتوبوس هستند

خلاصه تمام بچه ها میرن سمت دره و .

یکی یکی جنازه های همکلاسی ها و هم دانشگاهی ها رو در می آوردند.

دوستم تعریف میکرد که هرچی میدید، دورو برش پر از جنازه بود.

جنازه بچه هایی که صبح با امید و آرزو اومده بودند دانشگاه برای درسشون

برای کار دفاعیه شون.

اما.

دیگه برنگشتند

دوستم گفت که فقط تونست با 4 نفرشون که هوشیار بودند، صحبت کنه و شماره تماس

خانواده هاشون رو گرفت و اطلاع داد.

بعدشم که ماشین های آتش نشانی و آمبولانس و اورژانس و پلیس و امدند و.

وقتی تعریف می کرد، یه دفعه به خودم اومدم و دیدم صورتم خیس از اشکه.

اما چه فایده.

نمیدونم واقعا نمیدونم چی بگم

اشک جلوی چشامو گرفته و نمیزاره براتون بنویسم

نمیدونم شاید اگر من یادم می موند و میرفتم کتابخونه و برای برگشت سوار همین اتوبوس

شده بودم و

یا حتی اگر دوستم تردید نمی کرد و سوار این اتوبوس کذایی می شد.

شاید. 

ما هم الان اینجا نبودیم.

اینجا نبودم که براتون بنویسم

بالاخره با پیگیری های زیاد ، کاشف به عمل اومد که این اتوبوس، روز قبلش متاسفانه

دچار نقص فنی شده و چند بار ترمزش ایراد پیدا کرده بوده 

اما با بی توجهی و هزارتا علت دیگه یا بهتر بگم مقصر این اتوبوس علی رغم وجود مشکل 

برای حمل دانشجوها استفاده میشه و

در نهایت تبدیل شد به حادثه ی روز 4 دی ماه سال 97 که تا الان کشته هاش به 10 تا رسید

حادثه ای که به راحتی میشد جلوشو گرفت.

با گذاشتن اتوبوس های استاندارد

با گذاشتن راننده های باوجدان که درست رانندگی کنند

با گذاشتن گاردریل و یه سری موانع استاندارد برای جلوگیری از سقوط تو دره

اما.

متاسفانه هیچ کدوم از اینها رعایت نشد و 

دیروز که با داداشم صحبت می کردم، متوجه شدم که دوست دوستش که داداشمم

میشناختش، تو همین اتوبوس بوده و فوت شده. 

اکثرا دانشجوهای کارشناسی بودند ارشد و احتمالا اگه اشتباه نکنم چند تا هم دانشجو

دکترا بودند.

افسوس.

هزاران افسوس

هزاران

چی باید گفت 

زبانم. روحم . جسمم عاجزه از بیان احساساتم نسبت به گلهای پرپر شده که نور امید

خانواده شون بودن 

بهترین دوست بودن برای دوستاشون

بهترین همکلاسی بودن برای همکلاسی هاشون.

بهترین هم دانشگاهی بودن برای هم دانشگاهی هاشون.

وقتی فضای مجازی رو نگاه میکنم، می بینم پر شده از پیام تسلیت. دنبال مقصر گشتن.

دعوا سر همین مسئله

اما چه فایده. باید همه ی اینها قبلا رعایت میشد.

دانشجوها که با هزاران بدبختی و با استرس دانشگاه قبول میشن

با کلی بدبختی کار ثبت نامشون انجام میشه

دانشجوها که نباید حتی یه خار به چشمشون بره.

حالا پر پر شدن 

به همین راحتی.

خداحافظ ای شعر شب‌های روشن

خداحافظ ای قصه عاشقانه

 

خداحافظ ای آبی روشن عشق

خداحافظ ای عطر شعر شبانه

 

خداحافظ ای همنشین همیشه

خداحافظ ای داغ بر دل نشسته

 

تو تنها نمی‌مانی ای مانده بی من

تو را می‌سپارم به دل‌های خسته

 

تو را می‌سپارم به مینای مهتاب

تو را می‌سپارم به دامان دریا

 

اگر شب نشینم اگر شب شکسته

تو را می‌سپارم به رویای فردا

 

به شب می‌سپارم تو را تا نسوزد

به دل می‌سپارم تو را تا نمیرد

 

اگر چشمه واژه از غم نخشکد

اگر روزگار این صدا را نگیرد

 

خداحافظ ای برگ و بار دل من

خداحافظ ای سایه‌سار همیشه

 

اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم

خداحافظ ای نوبهار همیشه

 

 

 

بچه ها تو رو خدا اگه این پست رو خوندید، صلوات و فاتحه رو فراموش نکنید. یک دنیا ممنون.

پاییز... واژه ای غریبه برای من...

The first post in the new year...

یار هم‌دانشگاهی من ...تسلیت..

  ,رو ,اتوبوس ,تو ,ای ,ها ,خداحافظ ای ,تو را ,بچه ها ,را می‌سپارم ,می‌سپارم به

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

شعر ها و ترانه ها/ رستم رسولي تحقیق های دانش آموزی و دانشجویی